زندگی، شعر و دیدگاه علی باباچاهی، شاعر
من در این سالهاخواب کمال و جمال کلمات شعرم را بارها دیده ام، من فکر میکنم که طور دیگری فکر میکنم
چشمم که به خشکی افتاد لابد از آب دریا پریده بودم بیرون، با کشتی آمده بودیم از «کنگان»، تا «جلالی» که روستایی ساحلی بود/ هست در بوشهر. پدربزرگ مادری ام به بدرقهی ما آمده بود. صبح بود یا عصر؟ نمیدانم! شاید هم غروب بوده باشد:
ادامه مطلب ...
شیشه ای می شکند....
یک نفر می پرسد... چرا شیشه شکست؟
مادر می گوید...شاید این رفع بلاست.
یک نفر زمزمه کرد.... باد سرد وحشی مثل یک کودک شیطان آمد.
شیشه پنجره را زود شکست.
برای خواندن تمام متن به ادامه مطلب بروید.
ادامه مطلب ...walk with me in love
talk to me
about wath you can not say to others
عاشقانه همراه من قدم بردار
به من از آن بگو
که توان گفتنش به دیگران را نداری
برای خواندن تمام متن به ادامه مطلب مراجعه کنید.
ادامه مطلب ...یک بار دختری حین صحبت با پسری که عاشقش بود، ازش پرسید:
چرا دوستم داری؟ واسه چی عاشقمی؟
پسر گفت: دلیلشو نمیدونم ...اما واقعا دوست دارم
_تو هیچ دلیلی رو نمی تونی عنوان کنی؟ پس چطور دوستم داری؟
چطور میتونی بگی عاشقمی؟
_من جدا دلیلشو نمیدونم، اما میتونم بهت ثابت کنم.
_ثابت کنی؟ نه! من میخوام دلیلتو بگی
بقیه داستان را در ادامه مطلب بخوانید.
ادامه مطلب ...یادته یه روزی بهم گفتی: هر وقت خواستی گریه کنی برو زیر بارون که نکنه نامردی اشکاتو ببینه و بهت بخنده؟
گفتم: اگه بارون نیومد چی؟
گفتی: اگه چشمای قشنگت بباره، آسمون گریش می گیره.
گفتم یه خواهش دارم. وقتی آسمون چشام خواست بباره تنهام نذار.
گفتی چشم.
حالا امروز من دارم گریه می کنم و تو هم اون دور دورا ایستادی و داری بهم می خندی.
سرکلاس دو خط سیاه موازی روی تخته کشید!! خط اولی به دومی گفت ما می توانیم زندگی خوبی داشته باشیم ..!! دومی قلبش تپید و لرزان گفت : بهترین زندگی!!!
ادامه داستان را در ادامه مطلب بخوانید.
ادامه مطلب ...سر به دختر گفت اگه یه روزی به قلب احتیاج داشته باشی اولین نفری هستم که میام تا قلبمو با تمام وجودم تقدیمت کنم.
دختر لبخندی زد و گفت ممنونم...
تا اینکه یک روز اون اتفاق افتاد.
برای خواندن تمام داستان به ادامه مطلب بروید.
ادامه مطلب ...
شخصی مشغول تخریب دیوار قدیمی خانه
اش بود تا آنرا نوسازی کند. توضیح اینکه منازل ژاپنی
بنابر شرایط محیطی دارای فضایی خالی بین دیوارهای چوبی
هستند.
این شخص در حین خراب کردن دیوار در بین آن مارمولکی را
دید که میخی از بیرون به پایش فرو رفته بود !